شعر معاصر

ساخت وبلاگ
اگرچه از همه ی وعده ها فراری بود

قرار ما فقط این بار بی قراری بود

 

شبی که بار سفر بست، من خودم دیدم

تمام شهر غم و درد و سوگواری بود

 

گشاده رویی شان سرسری و ساده ولی

هر آنکه زخم به من زد عجیب کاری بود

 

همیشه حال دلم را درست می فهمید

درخت باغ که لبریز کنده کاری بود

 

نگاه کردم و خود را به جا نیاوردم

به جایش آینه لبریز شرمساری بود

 

چه قدر کشته و یا نه... شهید دارد- عشق

چه راه خوب و قشنگی به جان سپاری بود

 

زینب اکبری

معلمی دراین دیار......
ما را در سایت معلمی دراین دیار... دنبال می کنید

برچسب : شعر معاصر,شعر معاصر فارسی,شعر معاصر ایران,شعر معاصر عاشقانه,شعر معاصر زیبا,شعر معاصر افغانستان,شعر معاصر عرب,شعر معاصر چیست,شعر معاصر جهان,شعر معاصر کوتاه, نویسنده : bazar93c بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395 ساعت: 1:33